گروهاگروه. گروه پس گروه. دسته دسته. فوج فوج: دلم یکی و در او عاشقی گروه گروه. فرخی. زر فروریخت پشته پشته چو کوه تا کنند آن زمین گروه گروه. نظامی. رجوع به گروه و گروها گروه شود
گروهاگروه. گروه پس گروه. دسته دسته. فوج فوج: دلم یکی و در او عاشقی گروه گروه. فرخی. زر فروریخت پشته پشته چو کوه تا کنند آن زمین گروه گروه. نظامی. رجوع به گروه و گروها گروه شود
گروه از پس گروه. دسته دسته. فوج فوج: وز آن سوی هومان به کردار کوه بیاورد لشکر گروها گروه. فردوسی. رسیدند گردان میان دو کوه سپاه اندرآمدگروها گروه. فردوسی. همی رفت لشکر گروها گروه چو دریا بجوشید هامون و کوه. فردوسی. گریزان سپاهش گروها گروه نهادند سر سوی دریا و کوه. (گرشاسب نامه). گریزندگان را گروها گروه همی خواند از هر رهی سوی کوه. (گرشاسب نامه). دد و دام را از بیابان و کوه دوانید بر خودگروها گروه. نظامی (اقبالنامه ص 89). رجوع به گروه شود
گروه از پس گروه. دسته دسته. فوج فوج: وز آن سوی هومان به کردار کوه بیاورد لشکر گروها گروه. فردوسی. رسیدند گردان میان دو کوه سپاه اندرآمدگروها گروه. فردوسی. همی رفت لشکر گروها گروه چو دریا بجوشید هامون و کوه. فردوسی. گریزان سپاهش گروها گروه نهادند سر سوی دریا و کوه. (گرشاسب نامه). گریزندگان را گروها گروه همی خواند از هر رهی سوی کوه. (گرشاسب نامه). دد و دام را از بیابان و کوه دوانید بر خودگروها گروه. نظامی (اقبالنامه ص 89). رجوع به گروه شود